بغض که می کنمقلم به جای مناشک می ریزددلتنگی که میکنمقلم به جای من میمیردعاشقی که می کنمقلم عجیب شاعری میکندعمریست قلم تاوان پس می دهدچه صبور است چیزی نمی گویدعاشقانه به پایم مانده استیا شاید هم به من عادت کردهمی دانم خسته شدهاما باز بی وفایی نمی کندشاید هم میداندوجودم به تار و پودش گره خوردهتنهایم نمی گذاردنمی دانمشاید روزی قلم را آزاد کردمشاید روزی از نوشتن دست کشیدم نمی دانمشاید,قلم به جای موس,قلم نوری به جای موس ...ادامه مطلب